آفرینش فیلم

«من هم در اولین قدمِ آفرینشِ دنیایِ هنرِ سینمایی هستم»

آفرینش فیلم

«من هم در اولین قدمِ آفرینشِ دنیایِ هنرِ سینمایی هستم»

** درسهای دیوید گریفیث برای نویسندگان تازه کار**

همانطور که می دانید عمده داستان های موفق در مورد یک «شخصیت اصلی» هستند که در آغاز داستان تصور می کند که به چیزی نیاز دارد اما در پایان به این می رسد که بر خلاف تصورش چیز دیگری وجود داشته که برایش بسیار مهمتر بوده یا اینکه باید نگاهش را نسبت به زندگی و تصورش از موفق بودن تغییر دهد. در حقیقت «شخصیت اصلی» در طول داستان یک مسیر تکامل و تحول را طی می کند.
اما درام در تعامل این شخصیت با شخصیت های دیگر شکل می گیرد و او نمی تواند به تنهایی عمل کند. به همین خاطر برای معنا پیدا کردن و بروز و ظهور «شخصیت اصلی» و مسیر تکاملی ای که طی می کند، باید مجموعه ای از شخصیت ها را در کنار او بچینید.

به طور کلی شخصیت های موجود در درام را می توان به دسته های زیر تقسیم بندی کرد:

شخصیت اصلی: کسی که داستان درباره اوست و برای رسیدن به هدفی و یا از بین بردن مانعی تلاش می کند و در طول قصه دچار تحول می شود. تمام شخصیت های دیگر قصه نیز در تعامل با او تعریف می شوند.

دشمن اصلی: کاراکتری در قصه که در مقابل شخصیت اصلی ایستاده و مانع رسیدن او به هدفش است. این کاراکتر می تواند انسان یا مانند فیلم های فاجعه ای، بخشی از طبیعت یا حیوان و... باشد. در فیلم های عاشقانه کاراکتر دشمن معمولاً خود معشوق است. هر چند ممکن است یک رقیت عشقی دیگر هم وجود داشته باشد.

دوست: شخصیت اصلی داستان معمولاً در طول قصه دوستانی دارد که به او کمک می کنند. البته این کمک به معنای همراهی کامل نیست و ممکن است در بخشی از قصه با آنها نیز درگیری هایی داشته باشد. درست مثل زندگی واقعی (مثال: در ارباب حلقه ها «فرودو» با «سام» بخاطر حلقه درگیر می شود.)


m.jpg



مشاور یا مرشد: در اغلب فیلم ها یک مشاور که با شخصیت اصلی در ارتباط است حضور دارد که به او در تغییر کردن و بدست آوردن آنچه می خواهد کمک می کند. (مثال: معلم رقص «بیلی» در فیلم بیلی الیوت یا «مورفیس» در فیلم ماتریکس)

دشمن ثانویه: همانطور که شخصیت اصلی دوستانی دارد که به او کمک می کنند، در اغلب فیلم ها کاراکترهایی هستند که به «دشمن اصلی» کمک می کنند. من آنها را «دشمن ثانویه» می نامم.
این شخصیت ها نباید لزوماً با شخصیت «دشمن اصلی» در ازتباط باشند ممکن است هیچ ارتباط مستقیمی میانشان وجود نداشته باشد و تنها اشتراک منافع باعث شود که هر دو در یک جبهه در مقابل شخصیت اصلی قرار بگیرند. به طور مثال در فیلم «آرواره ها» کاراکتر «دشمن اصلی» خود کوسه است اما شهردار که بخاطر منافعش حاضر به بستن ساحل نیست و با این تصمیم شرایط مناسبی برای عمل کوسه فراهم می کند «دشمن ثانویه» قصه محسوب می شود. نکته بسیار مهم در مورد دشمن ثانویه این است که نباید با تاکید بیش از حد بر او، شخصیت «دشمن اصلی» را فراموش کرد. شما از ابتدا باید بدانید که «دشمن اصلی» کیست و توجه داشته باشید که «دشمن ثانویه» تنها عنصری برای پیچیده تر کردن درام و جذابیت بیشتر است به همین خاطر نباید نقشی بیش از آنچه لازم است به او داد.
خائن: در اغلب قصه ها شخصیت اصلی معمولاً دوستی دارد که در ظاهر به او کمک می کند اما در لحظه حیاتی داستان به او خیانت می کند. به طور مثال در فیلم «شجاع دل» رابرت د.بروس - که «آنگوس مک فایدن» نقشش را بازی می کرد- به ویلیام والاس خیانت می کند. حضور این شخصیت ها به پیچیده تر شدن روند درام و جذابیت آن بسیار کمک می کند. نکته مهم در مورد «خائن» این است که در اغلب فیلم ها بیننده و شخصیت اصلی با هم متوجه نقش خائنانه او می شوند. اما بد نیست شما موقع نوشتن این موضوع را بررسی کنید که اگر مخاطب زودتر از شخصیت اصلی متوجه خائن بودن او بشود چه اتفاقی می افتد؟ این فرمول در معدودی از داستان ها بهتر جواب می دهد. این به خلاقیت نویسنده و نوع داستان بر می گردد.



حامی پیش بینی نشده: گاهی اوقات شخصیت اصلی در مقطعی یک «حامی پیش بینی نشده» پیدا می کند. مثل فیلم شجاع دل که رابرت د.بروس که از خیانتش و کشته شدن ویلیام والاس ناراحت است انتقام مرگ او را می گیرد.

حالا برای اینکه با این مفاهیم بهتر آشنا شوید فیلم «متریکس» را ببینید تا بر مبنای همین الگوی شخصیتی که مطرح کردم آن را آنالیز کنیم.

شخصیت اصلی: نئو Neo

دشمن اصلی: مامور اسمیت Agent Smith

دوست: ترینیتی Trinity ( به مقدار کمتر تانک دوزر و آپوک)

مشاور یا مرشد: مورفس Morpheus و اوراکل Oracle

دشمن ثانویه: مامورها و دستگاه ها

خائن: سیفر Cypher که چون از غذاها متنفر است می خواهد به متریکس برگردد.

حامی پیش بینی نشده: چنین کاراکتری در متریکس وجود ندارد.


hj.jpg



در بررسی شخصیت ها در فیلم متریکس نکات آموزنده بسیاری وجود دارد. در روند فیلمنامه درگیری «شخصیت اصلی» تنها محدود به دشمنانش نیست. او به نوعی با همه کاراکترها درگیر است. در متریکس، «نئو» در حین اینکه با «مامور اسمیت» درگیر است با «مورفیس» و «اوراکل» هم در مورد اینکه آیا خودش «شخص تعیین شده» است کشمکش دارد. بقیه شخصیت ها هم بر همین منوال با عنصری در درام درگیر هستند. «ترینیتی» در مورد نقشه نجات «مورفس»، «سایفر» با این فکر چه چیزی در زندگی مهم است و «تانک» در مورد اینکه سوپ رقیقش چه مزه ای دارد کشمکش دارند.

روش «ولادیمیر پروپ» در تحلیل قصه های افسانه ای:

ولادیمیر پروپ Vladimir Propp ساختار شناس روسی که مطالعاتش تاثیر عمیقی بر نویسندگانی چون «ژوزف کمپل» و «کریستوفر ولگر» داشته پس از بررسی قصه های افسانه ای عامیانه روسی ساختار شخصیت های این داستان ها را به صورت زیر دسته بندی می کند: (برای درک بهتر، من پیشنهاد های او را با مثال هایی از فیلم شِرِک 2 همراه می کنم)

قهرمان: شخصیت اصلی ای که بدنبال چیزی یا رسیدن به هدفی است. («شرک» می خواهد رضایت پدر و مادر فیونا را جلب کند)

شَرور: شخصیت منفی ای که به صورت فعال در مقابل خواسته قهرمان می ایستد. (مادر خواندۀ جادوگر که عامل همه اختلافات و ناسازگاری هاست)

بخشنده: کاراکتری که به شخصیت اصلی جادو یا توانایی ویژه ای می بخشد. («داروی زندگی سعادتمند» که از مادر خوانده جادوگر دزدیده می شود)

اعزام کننده: کسی که قهرمان را با پیغام یا دستوری او را بدنبال هدفش می فرستد. («شرک» و «فیونا» توسط یک پیک به «سرزمین دور از دسترس» فرستاده می شوند)

قهرمان دروغین: کسی که در قالب یک قهرمان ظاهر می شود اما عملاً بدنبال ایجاد اختلال در موفقیت قهرمان اصلی است. («چارمینگ» وانمود می کند که «شرک» در قالبی انسانی است)

یاری دهنده: کسی که به قهرمان اصلی کمک می کند. (گربه، خر، خوک ها و مرد زنجبیلی)

شاهزاده خانم: کسی که به عنوان پاداش به قهرمان که موانع را پشت سر گذاشته تعلق می گیرد. او کسی است که هدف توطئه های شخصیت شرور داستان قرار دارد. (فیونا تلاش می کند از چارمینگ فرار کند)

پدر شاهزاده: کسی که جایزه را به پاس تلاش های قهرمان به او می بخشد. (شاه که برای آنها دعای خیر می کند)


ولادیمیر پروپ معتقد است که همه داستان های افسانه ای عامیانه یک ساختار مشابه دارند و این ساختار بدون وقفه در طول تعدادی از سکانس ها تا کامل شدن قصه تکرار می شود. عناصر این ساختار ثابت عبارتند از:

- قهرمان از وضعیت روتین زندگی خود راضی است. (شرک مرد متاهل خوشبختی است)

- قهرمان به نبود چیزی در زندگی اش پی می برد. (شرک می فهمد که از دعای خیر پدر و مادر فیونا برخوردار نیست)

- قهرمان به سفری سخت می رود. (شرک و فیونا به «سرزمین دور از دسترس» می روند تا با والدین فیونا ملاقات کنند)

- قهرمان در طول این سفر هم با شخصیت های شرور و هم با یاری دهندگانش روبرو می شود. (شرک با پدر ستیزه جو، مادر خواندۀ جادوگر، گربه چکمه پوش و ... روبرو می شود)

- قهرمان مورد امتحان قرا می گیرد. (شرک باید نشان دهد که می تواند بخاطر فیونا تغییر کند. اما تبدیل شدن به انسان به هیچوجه کار راحتی نیست)

- قهرمان به هدفش می رسد و یا اینکه به کمبود جدیدی پی می برد. (عشق میان شرک و فیونا توسط شاه و ملکه مورد قبول قرار می گیرد)

تمرین: حالا خودتان تلاش کنید «جنگ ستارگان» یا «متریکس» را با همین سیستم تحلیل کنید.

(منبع : موسسه فرهنگی هنری کارنامه)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۵
بنیامین آرمان طلب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی