مجموعه آموزشی فیلم نامه نویسی (شخصیت مخالف یا رقیب) (جلسه پنجم)
** درسهای دیوید گریفیث برای نویسندگان تازه کار**
در فیلمنامه های سینمایی همواره، داستان زمانی شکل می گیرد که شخصیت اصلی با افراد و نیروهایی که می خواهند مانع رسیدن او به خواسته هایش شوند درگیر می شود. پس بدون این شخصیت ها و یا نیروهای مخالف ما عملاً داستانی نخواهیم داشت.
در روند خلق فیلمنامه اگر این شخصیت یا نیروی مخالف توسط نویسنده بدرستی شناخته نشود و او نفهمد «رقیب» یا «نیروی مخالف» شخصیت اصلی کیست، ساختار داستان بگونه ای ناقص شکل می گیرد. این داستان فاقد عناصری است که می توانند احساس رضایت را در مخاطب ایجاد کنند.
در فیلم های موفق، نویسندگان به وضوح می دانند که چه کسی جذاب ترین و خطرناکترین رقیب است و شخصیت اصلی را گام به گام با نیروها و شخصیت های مخالف روبرو می کنند که مخاطب درگیر قصه شود و آن را با علاقه دنبال کند.
حالا شما هم از این زاویه به داستان تان نگاهی بیاندازید و ببینید که در آن چه کسی به طور جدی در مقابل خواسته شخصیت اصلی ایستاده است. اگر پیدایش کردید او را تا حد ممکن قوی کنید به گونه ای که گویی او شخصیتی شکست ناپذیر است. این قدرت بخشیدن به این خاطر است که هر چقدر شخصیت رقیب در داستان شما قوی تر باشد، احساس رضایت مخاطب از پیروزی نهایی شخصیت اصلی بر او بیشتر خواهد بود. یا اگر قرار است شخصیت اصلی شما در پایان شکست بخورد با شکست از یک رقیب قوی احساس تاسف و غم مخاطب از این موضوع بیشتر خواهد بود. به بیان دیگر جذاب شدن داستان شما ارتباط مستقیمی با میزان قدرت شخصیت منفی یا رقیب دارد.
در اغلب فیلم های حادثه ای یک نیرو یا شخصیت مخالف بسیار قوی وجود دارد که به صورت مستقیم به نقاط ضعف شخصیت اصلی حمله می کند و کاری می کند که او در طول داستان متوجه شود که آنچه نیاز دارد اصلاح این نقاط ضعف است و متحول شود. به عنوان مثال در فیلم «شجاع دل» از زمانی که جنگ «ویلیام والاس» با انگلیسی ها شروع می شود نویسنده او را مواجهه با مجموعه ای از آدم ها که همگی به یک قدرت واحد – دولت انگلیس- وابسته هستند، قرار می دهد. این شخصیت های مخالف از نجیب زاده انگلیسی محلی شروع می شود، سپس پسر پادشاه، بعد مجموعه ای از اشراف انگلیسی و در نهایت خود «ادوارد ارل» پادشاه انگلستان. در مقاطعی از داستان حتی «رابرت بروس» نیز در مقابل او قرار می گیرد. نویسنده بخوبی از این قانون استفاده کرده که «هر چقدر نیروی شرور قوی تر باشد خطر رویارویی افزایش پیدا می کند و داستان جذابتر می شود.»
در «ماتریکس» هم با همین روند روبرو هستیم. در آنجا «نئو» با مجموعه ای از مامور های مختلف درگیر است اما آن کس که از همه قوی تر و شکست ناپذیر است «مامور اسمیت» است.
این ها مثال هایی از فیلم های حادثه ای بود. اما در فیلم های عاشقانه ای که بر مبنای مثلث عشقی نیست و شخصیت اصلی رقیبی ندارد این الگو چگونه خواهد بود؟ یعنی اینکه در این فیلم ها رقیب یا مخالف چه کسی است و نویسندگان داستان چگونه باید مخاطب را با درگیری شخصیت اصلی و رقیب سرگرم نگه دارند؟ برای پاسخ دادن به این سوال شما کافی است ببینید چه چیزی مانع رسیدن شخصیت اصلی به خواسته اش است. خواسته یک عاشق رسیدن به معشوق است، کسی که مانع این خواسته است خود معشوق است پس شخصیت رقیب و مخالف در این داستان های عاشقانه - که نفر سومی وجود ندارد - خود معشوق است.
در این قصه ها معمولاً نقطه ضعف شخصیت اصلی این است که نمی داند چگونه باید بدون قید و شرط عشق بورزد و در پایان داستان با مصیبت هایی که برای بدست آوردن معشوق می کشد متوجه نقطه ضعفش می شود و بر آن غلبه می کند. این روند هم در داستان هایی که عاشق و معشوق در پایان داستان به وصال هم می رسند – مثل ناتینگ هیل – و هم در داستان هایی که پایان غم انگیزی دارد – مثل کوهستان سرد و کازابلانکا- صدق می کند.
در اینجا موارد دیگری از ژانر های مختلف که در آنها شخصیت یا نیروی رقیب مشخصی مانند فیلم های حادثه ای وجود ندارد را بررسی می کنیم:
- داستان های مبتنی بر تحقیقات (کارآگاهی یا مستند علمی): در این گونه داستان ها رقیب اصلی معمولا پاسخ یک معما یا سوال است که تقریاً در غالب موارد در پایان داستان به وضوح رخ می نمایاند. در این گونه داستان ها فیلمنامه نویسان در طول قصه نشانه ها، نکات انحرافی و یا رقیب های کوچکتری می چینند تا تماشاگر را تا لحظه واضح شدن پاسخ معما علاقمند نگه دارند.
- فیلم های فاجعه: در این نوع از فیلم ها شخصیت مخالف یا رقیب یک حادثه طبیعی مثل آتشفشان، شهاب، گردباد، سونامی، کوه یخ، بیماری واگیر دار و... است که شخصیت اصلی باید بر آنها غلبه کند و خود و خانواده و در مراحل بالاتر مردم را نجات دهد. از آنجا که این حوادث طبیعی فاقد خصوصیات انسانی هستند نویسنده باید رقبا و شخصیت های مخالف درجه دومی در طول داستان طراحی کند که در جهت ممانعت از غلبه شخصیت اصلی بر این حوادث طبیعی فعالیت کنند.
- درام های شخصی: در اینگونه فیلم ها شخصیت مخالف یا رقیب معمولاً یکی از اعضای خانواده شخصیت اصلی – مثل پدر در فیلم بیلی الیوت – یک دوست نزدیک یا شریک تجاری است که به شخصیت اصلی نزدیک هستند اما نقطه نظر متفاوتی نسبت به او در مورد زندگی دارند و به خاطر همین تفاوت با تمام قدرت در مقابل خواسته او می ایستند.
نکته مهم: ارسطو معتقد است که بهترین شخصیت رقیب کسی است که خیلی به شخصیت اصلی نزدیک است. او می گوید وقتی یک شخصیتی که به وضوح شرور و خطرناک است کاری در حق شخصیت اصلی انجام می دهد از آنجا که حدس آن از قبل زده می شده، احساس ترحم و همدردی شدیدی در مخاطب ایجاد نمی کند. اما اگر کسی که رابطه نزدیکی با شخصیت اصلی دارد – مثل دوست، پدر، فرزند و برادر– کار بدی در حق او انجام دهد تماشاگر به شدت درگیر می شود.
(منبع : موسسه فرهنگی هنری کارنامه)