یازده درس از سمینار آموزشی «میشائیل هانکه»
از زمان ساخت نخستین فیلمش «قاره هفتم» در سال 1989، «میشائیل هانکه» پرده از آثار بزرگی برداشت که او را در عرصه سینمای بین الملل زبانزد ساخت. این فیلمساز اتریشی با ساخت «روبان سفید» (2009) و «عشق» (2012) برنده نخل طلای جشنواره کن شد و برای «عشق» اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی را هم از آن خود کرد. «هانکه» در یکی از سمینارهای آموزشی خود که سال گذشته در انجمن تصاویر (Forum de Images) فرانسه برگزار شد، در طول بیش از یک ساعت، درباره حرفه خود به عنوان یک فیلمساز صحبت کرد. در این پست قصد داریم یازده درسی که از سمینار آموزشی «میشائیل هانکه» میتوان آموخت را برایتان بازگو کنیم:
درس اول: بهترین راه برای نوشتن یک فیلمنامه خوب تحلیل فیلمنامه های بد است.
«هانکه» می گوید پیش از فیلمساز شدن چهار سال فیلمنامه می خوانده. او معتقد است که وقتی یک فیلمنامه خوب را می خوانی، آنقدر تحت تأثیر قرار می گیری که متوجه نمی شوی در آن چه می گذرد. اما وقتی مجبور باشی یک فیلمنامه بد را مطالعه کنی، می توانی نقاط ضعفش را در بیاوری و آن وقت است که یاد می گیری.
درس دوم: بهترین راه برای شروع کارگردانی همکاری با گروه کوچکی از بازیگرهاست... که خیلی هم خوب نیستند.
کارگردانی بازیگرها یکی از سخت ترین کارهاست، یکی از ترسناک ترین کارها و یکی از مهم ترین مهارت های یک کارگردان. «هانکه» کارش را در تلویزیون اتریش شروع کرده. با گروه کوچکی از بازیگرها که هنرپیشه های فوق العاده ای نبودند و او را وادار می کردند یاد بگیرد که چطور باید بازیگرها را هدایت کند و راهی برای بیرون کشیدن نقش از آنها پیدا کند.
درس سوم: در صنعت سینما کارگردانی بیشتر از بقیه شغلها بزرگ جلوه کرده است.
از نظر «هانکه» اگر شما فیلمنامه خوب و بازیگرهای خوبی در اختیار داشته باشید، باید فیلمساز خیلی بدی باشید که نتوانید فیلم خوبی بسازید. همه چیز با فیلمنامه شروع می شود. اگر شما فیلمنامه هایتان را خودتان نمی نویسید و فیلمنامه خوب کس دیگری را میسازید، آنقدرها هم که دیگران می گویند کار شاقی انجام نداده اید.
درس چهارم: یک روز روی صحنه = یک روز روی استوری بورد.
«هانکه» کار روی فیلم هایش را با کار روی استوری بورد شروع می کند. او ساخت اولین فیلمش را با کار روی استوری بورد شروع کرده تا مبادا اشتباهی پیش بیاید. حالا این کار برایش به یک عادت تبدیل شده که به او اجازه می دهد در مرحله پیش تولید با دقت روی فیلمش کار کند. فلسفه اش این است که باید همان تعداد روزی که برای ضبط در نظر دارد را روی استوری بورد صرف کند. به عبارت دیگر اگر مدت زمان ضبط پروژه 8 هفته برنامه ریزی شده باشد، او 8 هفته روی استوری بوردش کار می کند.
بعد از اتمام استوری بورد، «هانکه» آن را به مدیر فیلمبرداری اش می دهد و اگر سوالی برای مدیر فیلمبرداری پیش بیاید میتواند به او مراجعه کند، که به ندرت اتفاق می افتد چون «هانکه» معمولا با تیم ثابتی کار می کند.
درس پنجم: مهم ترین ابزار یک فیلمساز گوش هایش هستند!
«هانکه» عمیقا باور دارد که برای یک فیلمساز گوش ها بر چشم ها مقدم هستند. از نظر او سینما ریتم است. «هانکه» ابتدا قصد داشته یک پیانیست شود و سالها برای تکنیکش وقت گذاشته، تا اینکه بالاخره عمویش به او می گوید که هر قدر هم تلاش کند، باز هم استعداد ذاتی پیانیست شدن را ندارد. «هانکه» پیانو را رها می کند اما حس ریتم و ملودی را در خود حفظ می کند و همین حس است که اکنون او را در هدایت بازیگرهایش هدایت می کند. «هانکه» سر صحنه یا موقع انتخاب بازیگرها به آنها نگاه نمی کند بلکه گوشش با آنهاست تا بتواند روی لحن تمرکز کند.
درس ششم: تمرین، بهترین راه برای کشتن اجراهاست!
درست مثل «کن لوچ»، «هانکه» هم معتقد است که تمرین با بازیگرها نوعی حس امنیت کاذب به آنها می دهد که اجرایشان را خراب می کند. او ضمنا فکر می کند که در طول تمرین، بازیگرها یک نظر شخصی نسبت به آنچه شخصیت هایشان باید یا نباید انجام دهند پیدا می کنند و به جای اینکه شخصیت را بازی کنند، نظر شخصی خود را به اجرا در می آورند. این بیشتر زمانی خودش را نشان می دهد که بازیگر می خواهد سکانسی را بازی کند که در آن شخصیت دروغ می گوید، و به نظر «هانکه» در 90 درصد موارد شما می دانید که شخصیت دارد دروغ می گوید.
درس هفتم: موسیقی دایجتیک به جای موسیقی متن
موسیقی دایجتیک (Diegetic) نوعی از موسیقی فیلم است که از جهان درون فیلم نشأت می گیرد. مثل وقتی که شخصیت ضبط ماشین را روشن می کند تا موسیقی گوش کند یا در رستورانی نشسته و آهنگی پخش می شود، یا در خیابانی راه می رود و یک نوازنده دوره گرد قطعه ای را می نوازد. «هانکه» از موسیقی متن در فیلم هایش اجتناب می کند و موسیقی دایجتیک را ترجیح می دهد. دلیلش این است که فیلم های او قرار است لحظات واقعی زندگی را نشان بدهند و زندگی واقعی موسیقی متن ندارد. البته اگر قرار باشد او به سراغ ساخت فیلمی در یک ژانر مشخص مثلا وسترن برود، حتما از موسیقی متن استفاده خواهد کرد اما این موسیقی باید هماهنگ با لحن و ژانر فیلم باشد.
درس هشتم: طراحی صدا یکی از مهم ترین و لذت بخش ترین لحظات در فرایند فیلمسازی است.
گرچه «هانکه» از موسیقی متن استفاده نمی کند، اما مدت زمان زیادی را صرف طراحی صدا می کند. طراحی صدا زمانی اتفاق می افتد که همه چیز انجام شده. فیلم تدوین شده، قصه فیلم معلوم است، و شما می توانید خود را در جزئیات مربوط به صدا غرق کنید و به وسیله آن تغییرات بزرگی ایجاد کنید، لایه های بیشتری به داستان اضافه کنید و حتی روی اجرای بازیگر تأثیر بگذارید.
درس نهم: شاید تماشاگر آن را نبیند، اما احساسش می کند.
مشهور است که «هانکه» تا جایی که بتواند در استودیو کار می کند، و کار روی صحنه های پیش ساخته را به کار در لوکیشن ترجیح می دهد. او به خاطر کار دقیقش روی استوری بورد در مرحله پیش تولید تصویر روشن و مشخصی از چیزی که می خواهد در ذهن دارد، و اگر بودجه اش را داشته باشد، می تواند با ساخت و کنترل صحنه بهتر به این تصویر دست پیدا کند.
او اصرار دارد که بی نظمی زندگی واقعی را روی صحنه بازآفرینی کند. صحنه باید واقعی حس شود و برای این منظور همه چیز باید تا جایی که ممکن است شبیه به زندگی واقعی در بیاید. او این را در آغاز کارش از طراح صحنه ای آموخته که پارلمان آلمان را با حفظ همان اصول معماری پارلمان اصلی بازسازی کرده بود، و زمانی که تهیه کننده ها بابت هزینه های غیرضروری شکایت کرده بودند، طراح صحنه پاسخ داده بود: شاید تماشاگر این را نبیند، اما احساسش می کند. آپارتمانی که قصه فیلم «عشق» در آن رخ می دهد، بازسازی آپارتمانی است که متعلق به والدین «هانکه» است.
درس دهم: دو کار بسیار سخت برای بازیگران حرفه ای
به نظر «هانکه» سخت ترین کارها برای بازیگران حرفه ای این دو هستند: باز کردن در به طوری که طبیعی باشد، و گفتن جملات کوتاه مثل «بله» یا «اما».
درس یازدهم: وظیفه یک استاد سینما کمک کردن به هنرجوست برای یافتن عزت نفس هنری اش.
و البته سخت ترین وظیفه او! «هانکه» معتقد است که یک هنرمند باید به قدرت درونی خودش واقف باشد که بتواند اثری منحصر به فرد خلق کند. ما همیشه هنرمندان دیگر را الگو قرار می دهیم، اما تلاش برای تقلید از آنها محکوم به شکست است، حال هر قدر هم که با استعداد باشیم. از نظر «هانکه» این سفر برای یافتن عزت نفس هنری مهم ترین و سخت ترین کار برای یک فیلمساز جوان است، و وظیفه استاد این است که به او در یافتن قدرت درونی اش کمک کند.
منبع: filmchi.net