تعلیق قسمت اول (1) - تعلیق چیست؟
تعلیق کیفیتی در داستان است که باعث میشود خوانندگان در طول خواندن داستان بپرسند:«قرار است چه اتفاقی بیافتد؟» یا «در نهایت چه میشود؟». این سوالات مخاطبان را مجبور میکند که به خواندن ادامه دهند. تعلیق زمانی اوج میگیرد که کنجکاوی خواننده با نگرانی درباره سرنوشت شخصیت اصلی و دوست داشتنی داستان ترکیب شود. بنابراین در فیلمهای قدیمی که به صورت چند شمارهای و سریالی ساخته میشدند و به اقتضای داستانشان به آنها «چنگک کوهنوردی» گفته میشد، یکی از عناصر اصلی تعلیق در انتهای هر اپیزود و هر قسمت سریال، آویزان نگه داشتن قهرمان بر لبه یک پرتگاه یا بستن شخصیت اصلی زن به ریل راه آهن بود تا بینندگان هر لحظه احساس کنند که قطار در حال رسیدن به قربانی است. درباره داستانهای جنایی که به آنها داستانهای پلیسی نیز میگویند، یکی از عناصر تعلیق این بود که خواننده میخواست بداند چه کسی قتل را انجام داده است. در داستانهای عاشقانه هم تعلیق این بود که خواننده میخواست بداند سرانجام پسر میتواند دختر را تصاحب کند و یا اینکه عشاق دوباره با هم خواهند بود یا خیر.
در بیشتر اشکال ادبی داستان تعلیق با سوال درباره «چه چیز» مشخص نمیشود بلکه سوال درباره این است: «چرا؟» . به طور مثال نمیپرسند قرار است در آینده چه اتفاقی بیافتد، می پرسند چرا شخصیت اصلی داستان با این شیوه رفتار کرد؟ چگونه این رفتار شخصیت اصلی داستان را میتوان با مفاهیم شخصیت انسانی توضیح داد؟
اشکال تعلیق در این خصوص گسترده است و شامل گسترهای از تعلیقهای خام تا ظریف و زیرکانه شده و نه تنها اقدامات بلکه ملاحظات روانشناختی و مسایل اخلاقی را هم شامل میشود.
نویسندگان دو راه معروف برای خلق تعلیقهای داستانی دارند: آنها یک عنصر رازگونه مطرح میکنند. (مجموعهای از شرایط غیر معمول که خواننده دوست دارد بیان شود یا شخصیت اصلی داستان را در یک دوراهی و تردید قرار میدهند (موقعیتی که شخصیت داستان باید از بین دو راه مشخص نامطلوب یکی را حتما انتخاب کند.))
اما برای اغلب خوانندگان، تعلیق زمانی به وجود میآید که نویسنده هر کسی را (نه یک قهرمان) را در موقعیت افتادن از طبقه هفدهم یک ساختمان قرار دهد و یا به سادگی هر چه تمامتر دو زوج جذاب جوان را کنار هم قرار دهد و ماجراهای مختلفی برایشان به وجود بیاورد. در داستان «خطرناکترین شکار» نویسنده داستانش را با تعلیق شروع میکند که در چند خط ابتدایی داستان آمده است. آنجا که ویتنی درباره اسرار جزیره «تله کشتیها» صحبت میکند. جایی که ملوانان وحشت جدیای درباره آن دارند و معتقدند شر از آن بیرون میریزد. اسرار آمیز بودن داستان زمانی اوج میگیرد که در این جزیره دور از دسترس، رینزفورد قصری را پیدا میکند که درهای بسیار بزرگ با حلقه کلون عظیم دارد و یک انسان ریشوی غول پیکر با اسلحه دو لول بسیار بزرگی به سمت قلبش نشانه میگیرد.
کانل راز دوم را زمانی فاش میکند که ژنرال زاروف به رینزفورد میگوید در جزیرهاش به «خطرناکترین شکار» میرود. شکاری که حتی از شکار گاومیش آفریقایی هم خطرناکتر است اما بعد از آن با ۳۶ پاراگراف بعدی آگاهانه مخاطب را در تعلیق قرار میدهد و او را خسته میکند تا در نهایت آشکار میکند شکار مورد نظر ژنرال چیست.
در همین حال با قرار دادن شخصیت اصلی در چالش فیزیکی، کانل دومین نوع تعلیقش را هم معرفی میکند. تعلیقی که با افتادن رینزفورد به دریا ومواجههاش با ایوان آغاز میشود. در نیمه باقی مانده داستان، منبع اصلی تعلیق نیز آشکار میشود. دومین تعلیق قرار دادن رینزفورد در ماجرای تعقیب و گریز است. اینکه آیا رینزفورد میتواند فرار کند و چگونه این کار را انجام میدهد، به منبع اصلی تعلیق در نیمه دوم داستان تبدیل میشود و خواننده را جذب ماجرا میکند. شکار انسان هم خودش با یک تردید آغاز میشود. رینزفورد مجبور است از بین ۳ اقدام نامطلوب یکی را انتخاب کند. میتواند با زاروف به شکار انسان برود، خودش را در معرض شکار شدن قرار دهد و یا اینکه خود را در معرض شکنجههای وحشیانه ایوان قرار دهد. در طول شکار با تردید دیگری مواجه میشود. به عنوان مثال در روز سوم رینزفورد که توسط سگهای شکاری ژنرال زاروف تعقیب میشود، می داند که تنها دو راه پیش رو دارد؛ میتواند همانجا که ایستاده، منتظر بماند که خودکشی محض است و با اینکه فرار کند که آن امر اجتناب ناپذیر (یعنی مرگ) را به تاخیر میاندازد.
«تعلیق» معمولا مهمترین ملاک برای داستانهای تجاری خوب است. تنها داستانی شایسته خوانده شدن است که بتواند ما را مجبور کند به خواندنش ادامه دهیم. با این وجود در ادبیات داستانی تعلیق در قبال سایر عناصر داستان که نویسنده برای جلب توجه و علاقه خوانندگان به کار میبرد، اهمیت کمتری دارد.
چنین داستانی ممکن است سرگرم کننده باشد، خوب نوشته شده باشد و از لحاظ اخلاقی نافذ باشد و با شخصیتهای دسیسه گر پر شده باشد و یا ممکن است ویژگیهایی مرکب از تمام این عناصر داشته باشد. یکی از آزمایشهایی که میتواند داستان ادبی را از تجاری جدا کند، این است که ببینیم آیا داستان این میل را در ما ایجاد میکند که آن را دوباره بخوانیم؟
مانند نمایشنامههای شکسپیر، یک داستان ادبی موفق باید تجربه غنیتری از خواندن را در دوباره و سه باره خواندن به ما ارائه کند؛ حتی در شرایطی که میدانیم چه اتفاقاتی قرار است بیافتد.
درمقابل وقتی نویسنده برای مثال با خودداری از بیان اطلاعات ضروری داستان، تعلیقهای مصنوعی تولید میکند، خوانندگان احساس میکنند که هدف نویسنده این است که آنها را مجبور سازد ادامه داستان را حدس بزنند نه اینکه بینشی جدید از تجربیات انسانی را در اختیارشان بگذارد.
هم داستانهای تجاری و هم داستانهای ادبی میتوانند راجع به این مسئله که مردی میخواهد خودش را از پنجره طبقه هفدهم به پایین پرتاب کند، نوشته شوند. اما داستان ادبی بیشتر از اینکه به این بپردازد که آیا مرد سرانجام خودش را پرت میکند یا نه، به جنبههای روانشناسی و تجربیات زندگی مردمی میپردازد که او را به لبه پرتگاه رساندهاند.
داستان تجاری باعث میشود ما بپرسیم: «چه اتفاقی قرار است بیافتد؟» داستان ادبی ما را وادار میسازد بپرسیم چرا اتفاقات اینگونه رخ میدهند و یا اینکه فایده این اتفاق چیست.