تعلیق قسمت سوم (3) - حفظ شفافیت داستانی و قانون 5 دقیقه
همه ما فیلم های خوبی دیده ایم که در آنها رازی از تماشاگر مخفی می ماند تا بعداً در داستان فاش شود. و فیلم های کلاسیک بسیاری که با یک افشاگری حیرت انگیز در پایان فیلم ما را غافلگیر می کنند. اما آیا همه ما موظفیم که چنین چیزی را در فیلمنامه هایمان داشته باشیم؟
در نگارش یک فیلمنامه، هدف مرموز بودن یا مخفی کردن رازها نیست، هدف رساندن اطلاعات ضروری قصه در سریع ترین، شفاف ترین و مؤثرترین شکل ممکن است. در واقع برای نوشتن یک فیلمنامه معمایی نیازی به مرموز بودن، و برای ایجاد تعلیق نیازی به سردرگم کردن تماشاگر نیست.
راز اصلی ایجاد تعلیق در داستان این است: از همان ابتدای فیلمنامه، تماشاگر نباید در مورد شرایط و وقایع اصلی قصه در ناآگاهی نگه داشته شود و هویت شخصیت اصلی بر او نامعلوم باشد. او باید دقیقاً بداند که قهرمان قصه به دنبال چیست؟ تنها چیزی که در فیلم نامعلوم است، سرانجام قهرمان است.
از همان ابتدا، تماشاگر باید بداند که قهرمان فیلم کیست، در چه موقعیت دشواری گیر کرده، چه مانعی او را از رسیدن به هدفش باز می دارد. تماشاگر باید دقیقاً بداند که در هر دقیقه از فیلم چه می گذرد.
اما شاید بپرسید اگر قرار باشد فیلمنامه مربوط به یک فیلم معمایی یا کارآگاهی باشد چه؟ یا اگر فیلمی باشد مثل حس ششم با یک پایان غافلگیر کننده؟ آیا لازمه نگارش چنین فیلمنامه هایی این نیست که اطلاعات قصه را تا پایان فیلم از تماشاگر مخفی کنیم؟ پاسخ این است که بله. اما نکته اینجاست که این گونه فیلم ها تنها یک راز مهم را از تماشاگر مخفی می کنند، نه 10 راز را همزمان باهم. در جایی که نویسنده بیش از یک راز را در قصه مخفی کرده، بطور معمول این رازها را یک به یک افشا می کند، و اغلب یک معما را حل می کند و بعد به سراغ حل معمای بعدی می رود. به این ترتیب تماشاگر در هیچ مقطعی از داستان در مورد اتفاقاتی که در جریان است دچار سردرگمی نمی شود.
برای اینکه بتوانید فیلمنامه موفقی بنویسید، باید خودتان را جای تماشاگر بگذارید و سعی کنید احساس او را بفهمید. از لحظه شروع هر فیلم، سوالات زیادی در ذهن تماشاگر ایجاد می شود. اینکه الان در چه مکان و چه زمانی هستم؟ این شخصی که روی پرده می بینم، کیست؟ شخصیت اصلی این فیلم یا کسی که باید نگران سرنوشتش باشم، چه کسی است؟ چه می خواهد؟ مشکلش چیست؟ شخصیت شرور داستان کجاست؟ اصلاً قصه فیلم چیست؟
تماشاگر این حس عدم آگاهی یا گم گشتگی را برای مدت خیلی کوتاهی تحمل می کند و حتی گاهی از آن لذت می برد و شروع می کند به حدس زدن پاسخ ها. حداکثر مدت زمانی که یک تماشاگر می تواند این وضعیت ناآگاهی در مورد اطلاعات اولیه فیلم را تحمل کند، حدود پنج دقیقه است (یعنی حدوداً پنج – شش صفحه اول فیلمنامه). اینکه می گوییم پنج دقیقه به این معنی نیست که شما باید اطلاعات را دست کم پنج دقیقه نگهدارید و بعد افشا کنید. این یعنی که هدف شما، از لحظه شروع فیلم، باید این باشد که اطلاعات مورد نیاز را در سریع ترین زمان ممکن، یعنی ظرف پنج دقیقه یا کمتر، به تماشاگر ارائه کنید. و خب همیشه بهترین روش برای ارائه این اطلاعات این است که به جای حجم بالای دیالوگها یا روایت های توضیحی، تا جای ممکن از تصاویر استفاده کنید.
در فیلم همشهری کین، تمام فیلم بر اساس کلمه ای شکل می گیرد که کین قبل از مرگ ادا می کند: «غنچه گل رز»، و همه به دنبال یافتن پاسخ برای رازی هستند که در پس این واژه است. پاسخی که تقریباً تا انتهای فیلم آن را نمی یابیم، آن هم پس از اینکه داستان کامل زندگی کین را در پس نما(flashback)های متعدد تماشا کردیم. تماشاگر برای یافتن پاسخ سوالی که در ابتدای قصه شما مطرح شده، تا به آخر منتظر می ماند. تماشاگر منتظر می ماند تا برای مثال بفهمد غنچه گل رز یعنی چه؟ یا، آیا شخصیت ها پشم زرین را پیدا می کنند؟ یا، قاتل قتل های زنجیره ای چه کسی است؟ اما برای اینکه بفهمد ستاره فیلم کیست و چه می خواهد، زیاد منتظر نمی شود. یا برای اینکه بفهمد قصه فیلم درباره چیست و موانع اصلی بر سر راه قهرمان چه هستند، زیاد منتظر نمی ماند.
در فیلم های قدیمی، بزرگترین ستاره فیلم همیشه ورودی شکوهمند داشت که همیشه هم در اولین صحنه فیلم نبود. «کلارک گیبل» در اولین صحنه فیلم بر باد رفته حضور نداشت. در آن زمان، ستاره ها با استودیوها قرارداد داشتند و معمولاً بیش از یک ستاره در یک فیلم حضور داشت. تماشاگران آستانه تحمل بالاتری داشتند و از انتظار کشیدن برای ورود بزرگترین ستاره فیلم به صحنه لذت می بردند. ورود ستاره بزرگی مثل «گیبل» باید متفاوت می بود و ظاهر ستاره در اولین صحنه حضورش اهمیت حیاتی داشت. به نحوه معرفی رت باتلر در فیلم و اولین دیالوگ او توجه کنید:
اما امروزه چندان رایج نیست که ستاره اصلی فیلم دیرتر از صحنه اول یا دوم فیلم ظاهر شود. ستاره ها دیگر با استودیوها قرارداد ندارند. اگر شخصیت آنها در چند صفحه ابتدایی فیلمنامه حاضر نشود، ممکن است به اهمیت نقششان در فیلم شک کنند. بسیاری اوقات دلیل اینکه ستاره فیلم در پنج شش صفحه اول فیلمنامه ای حاضر نمی شود، این است که نویسنده قبل از نگارش فیلمنامه طرح کامل و مشخصی برای قصه اش مشخص نکرده و برای حذف قسمت های غیرمرتبط وقت کافی صرف نکرده است. در هر فیلم، برای هر صحنه ای از فیلم که قهرمان قصه در آن حضور ندارد باید دلیل خوبی وجود داشته باشد.
و اما چند نکته دیگر برای کمک به حفظ شفافیت داستانی:
1. اسم شخصیت ها را قبل از اینکه آنها را ملاقات کنیم در دیالوگ ها نیاورید، مگر اینکه قرار باشد چند لحظه بعد یا در سکانس بعدی آنها را ببینیم. هیچ چیز بیشتر از شنیدن تعدادی اسم بدون چهره تماشاگر را سر در گم نمی کند.
2. یادتان باشد در فیلم های تخیلی، فیلم هایی که مربوط به زمان آینده یا گذشته هستند، یا حتی فیلم هایی که قصه آنها در یک کشور خارجی اتفاق می افتد، شفافیت داستانی اهمیت بیشتری پیدا می کند. در چنین فیلم هایی تماشاگر وارد دنیایی می شود که قوانین آن با دنیای آشنای اطرافش متفاوت است. هر چه سریع تر او را با این قوانین آشنا کنید، بهتر می تواند قصه را دنبال کرده و با آن درگیر شود.
3. دیالوگ های ناقص یا دیالوگ هایی که انتهایشان حذف به مضمون می شود ننویسید. اشکالی ندارد اگر شخصیت ها حرف همدیگر را قطع کنند، اما افکارشان نباید ناتمام بماند. به ندرت پیش آمده که یک فیلمنامه نویس تازه کار درباره توانایی تماشاگر در پر کردن جاهای خالی دیالوگ ناتمام یک شخصیت، به درستی قضاوت کرده باشد.
و نکته آخر اینکه وقتی اولین فیلمنامه تان را فروختید، اجازه دارید تمام قوانین گفته شده در این مقاله را نقض کنید. اما دست کم تا آن زمان، عاقلانه تر است که از قانون پنج دقیقه تبعیت کنید.
مترجم: الهام مینوزاده
نویسنده: استاتون رابین، مشاور فروش فیلمنامه؛ تحلیلگر فیلمنامه؛ و مسئول انتخاب فیلمنامه در استودیو برادران وارنر و نیولاین سینما.
منبع: فیلم چی