روایت (Narration) - شماره 2
تعریفی که خیلی ساده و در نگاهی کلی روایت را به معنای «شیوۀ تعریفکردن داستان توسط فیلمساز برای مخاطب» معرفی میکند. همچنین اشاره کردیم که سه بخشی که ارسطو برای داستان قائل میشود (آغاز، میان و پایان) در شیوههای مختلفِ روایت توسط فیلمسازها به شیوههای متفاوتی مورد استفاده قرار گرفتهاند (در ترتیبی خطی، از آخِر به اول، یا بهشکلِ بههمریخته). از آنجا که در سینما فرصت کمیبرای روایت داستان وجود دارد، فیلمساز باید مهمترین بخشهای جهانِ داستانیِ فیلمِ خود را برگزیند و آنها را در ترتیبی که بیشترین تناسب را با معنای واقعیِ داستان و عناصر اصلیِ آن دارد روایت کند.
عنصر روایت، چنانکه پیشتر نیز اشاره کردیم، با عناصر دیگری چون «پیرنگ»، «زاویۀ دید» و «اطلاعاتدهی» یا «آشکارسازی» پیوند نزدیکی دارد. حال باید دید این پیوند و نحوۀ ارتباط این عناصر چهگونه است. اجزای پیرنگ (PLOT) ـکه همان روند طبیعی و علتـمعلولیِ وقایع داستان استـ در فیلم الزاماً به همان ترتیبی که در پیرنگ قرار گرفتهاند، مورد استفاده قرار نمیگیرند. کافی است فیلمیرا که داستانش را از انتها به ابتدا تعریف میکند در نظر بگیرید و بخواهید پیرنگ داستانیِ آن را بهشکلی خلاصه استخراج کنید. خواهید دید که باید برای این کار از نخستین حادثۀ اصلی (حادثۀ محرک) شروع کنید (حادثهای که در این مورد خاص قاعدتاً در ابتدای فیلم قرار ندارد) و با نظمیعلّی به معلولِ این حادثه برسید؛ معلولی که خود در مرحلۀ بعدی علتِ حادثهای دیگر میشود و این زنجیره تا انتهای منطقی یعنی پایانِ داستان و حادثۀ واپسین ادامه مییابد (حادثهای که در این موردِ خاص به دلیل شیوۀ رواییِ فیلم، احتمالاً نخستین حادثهای است که در فیلم میبینیم).
پیرنگهای مختلف و میزانِ دخیلبودنِ هرکدام در ساختار فیلم، تأثیر مهمیدر انتخاب شیوۀ روایت فیلم دارند. پیرنگهای باز و پیرنگهای بسته، پیرنگهای اصلی و فرعی، شاهپیرنگ، خردهپیرنگ و ضد پیرنگ تعدادی از این شکلهای مختلفاند. در شاهپیرنگ که شیوۀ اصلیِ مورد استفاده در فیلمهای کلاسیک و نئوکلاسیک است تقریباً همیشه با روایتی خطی و سرراست (از ابتدا به انتها و منطبق با ترتیبِ وقایع در پیرنگ) روبهرو میشویم. در خردهپیرنگها با آنکه زمان میتواند همچون شاهپیرنگ خطی باشد، اما وجود چندین داستان و چندین شخصیت اصلی فیلمساز را ناچار میکند که مدام میان این داستانها و شخصیتها در نوسان باشد و در نتیجه، روایت داستان بهصورت شیوۀ روایتی موازی و رفت و برگشتی درمیآید. ضد پیرنگها نیز بنا به اصل و ماهیتشان معمولاً ساختاری غیرخطی دارند و روایت در آنها از شیوۀ کلاسیک و ارسطوییِ آغاز-میان-پایان (دست کم با این ترتیب) پیروی نمیکند.
پیرنگهای باز و پیرنگهای بسته نیز معمولاً با شیوههای خاصی از روایت مرتبطاند. پیرنگهای باز از آنجا که عمدتاً شخصیتـمحور (CHARACTER-DRIVEN)اند روایت را به شخصیتها پیوند میزنند؛ چیزی که سبب میشود عنصر روایت بیش از پیش با عنصر زاویۀ دید (که به آن نیز خواهیم پرداخت) مرتبط شود. در مقابل، پیرنگهای بسته که اغلب پیرنگـمحور (PLOT-DRIVEN)اند به وقایع و حادثهها و اجزاء پیرنگ و نظم و ترتیب دقیقِ آنها وابستهاند، و همین باعث میشود که فیلمساز فارغ از زاویۀ دیدِ خاصِ شخصیتها، بنا به اقتضای ژانر، حال و هوا و درونمایۀ فیلم، شیوۀ روایتِ خود را انتخاب کند. در بخشهای آتی به عناصرِ اصلیِ پیرنگ که با عنوان «ساختار دراماتیک» نیز شناخته میشوند و یکی از آنها یعنی همان «اطلاعاتدهی» پیوند نزدیکی با روایتِ فیلم دارد پرداخته و سپس عنصر «زاویۀ دید» و نقش آن در شیوۀ رواییِ فیلم را بررسی خواهیم کرد.