قاعده طراحی در فیلمنامه
با توجه به مسائل و ظرفیتهایی که در ایدۂ شما موجود است، حال باید برای نحوۂ روایت داستان خود به استراتژیای کلی برسید. این استراتژی کلی داستانی که در یک خط بیان میشود قاعدۂ طراحی داستان شما است. این قاعده به شما کمک میکند فرضیه۱ٔ خود را در ساختاری بسیار قوی بگسترانید.
نکتهٔ کلیدی: قاعدۂ طراحی همان چیزی است که داستان را یکپارچه میسازد. این قاعده منطق درونی داستان و چیزی است که بخشهای داستان را به طرز سازمانیافتهای در کنار هم حفظ میکند تا اینکه کیفیت و تأثیر داستان از مجموع آنها حاصل آید. این قاعده همان چیزی است که داستان را بدیع میکند.
به طور خلاصه، قاعدۂ طراحی بذر داستان شما و مهمترین عاملی است که داستان شما را بدیع و مؤثر میکند. این قاعده گاهی به صورت نماد یا استعاره است (که به صورت نماد محوری، استعارۂ پرجلوه یا استعارۂ ریشهای شناخته میشود). اما اغلب چیزی به مراتب بزرگتر از این حرفهاست. قاعدۂ طراحی فرآیندی بنیادی را دنبال میکند که در مسیر داستان کاملاً رشد میکند.
قاعدۂ طراحی را به سختی میتوان دید. و در واقع، بیشتر داستانها این قاعده را ندارند. این موارد داستانهای استانداردی هستند که روایتی کلی دارند. تفاوت میان فرضیه ـ که همهٔ داستانها دارای آن هستند ـ و فاعدۂ طراحی ـ که فقط داستانهای خوب دارای آن هستند ـ در همین است. فرضیه عینی و آن چیزی است که در عمل روی میدهد. قاعدۂ طراحی انتزاعی و روند پیچیدهتری است که در داستان جریان دارد، و به شیوهای بدیع و در یک جمله بیان میشود:
قاعدۂ طراحی = روند داستان + اجرای بدیع
بگذارید فرض کنیم که شما نویسندهای هستید که همانند صدها فیلمنامهنویس و رماننویس میخواهد روابط کاری محرمانهٔ مافیا در آمریکا را نشان دهد. اگر واقعاً کارتان خوب باشد، احتمالاً به قاعدۂ طراحی زیر میرسید (برای پدرخوانده):
استراتژی کلاسیک قصههای پریان را به کار بگیرید تا نشان دهید چگونه جوانترین فرزند از میان سه پسر تبدیل به "پادشاه" جدید میشود.
آنچه که اهمیت دارد این است که قاعدۂ طراحی "ایدۂ تلفیقکننده" و "علت شکلگیری" داستان است؛ این قاعده همان چیزی است که داستان را از لحاظ درونی واحد و یکپارچه میسازد و آن چیزی است که داستان را نسبت به داستانهای دیگر متفاوت میکند.
نکته کلیدی: قاعدۂ طراحی را بیابید و به آن بچسبید. در یافتن این قاعده پشتکار به خرج دهید و در طول روند درازمدت نوشتن هرگز چشم از آن برندارید.
بگذارید نگاهی به توتسی بیندازیم تا ببینیم که تفاوت میان فرضیه و قاعدۂ طراحی در یک داستان چگونه حالت اجرایی به خود میگیرد.
● فرضیه وقتی یک بازیگر نمیتواند کار گیر بیاورد، خودش را زن جا میزند و در یک سریال تلویزیونی نقشی را از آن خود میکند، اما دلباختهٔ یکی از بازیگرهای زن آن سریال میشود.
● قاعدۂ طراحی یک مرد شوونیست را مجبور کنید که به جامهٔ زنان درآید.
چطور در فرضیهٔ خود قاعدۂ طراحی را مییابید؟ اشتباهی را که بیشتر نویسندگان در این نقطه مرتکب میشوند انجام ندهید. آنها به جای اینکه به قاعدۂ طراحی منحصر به فردی برسند، ژانری را انتخاب میکنند و آن را به فرضیه تحمیل میکنند و بعد داسنان را وا میدارند ضربهای (رویدادهای) معمول آن ژانر را بیابند. حاصل آن یک داستان ماشینی، کلی، و غیر بدیع است.
قاعدۂ طراحی را با استخراج آن از فرضیهٔ تک خطی که در پیش روی شما قرار دارد به دست میآورید. مثل یک کارآگاه فرم داستان را از فرضیه "استنتاج" میکنید.
این بدان معنا نیست که به ازای هر ایده یک قاعدۂ طراحی وجود دارد یا اینکه این قاعده ثابت یا از پیش تعیین شده است. فرمها و قواعد طراحی زیادی وجود دارند که میتوانید از فرضیهٔ خود به دست آورید و با آن داستان خود را بگسترانید. هریک امکانات بالقوۂ مختلفی را در باب آنچه که باید بگویید برایتان فراهم میکند، و هرکدام مسائل و مشکلاتی را درون خود دارند که باید آن را حل کنید. علاوه بر این، بگذارید مهارت نوشتاری شما به یاریتان بیاید.
یک شیوۂ دستیابی به قاعدۂ طراحی استفاده از سفر یا استعارۂ مربوط به سفر مشابه آن است. سفر هاکلبری فین همراه جیم با کلک روی رودخانهٔ میسیسیپی، سفر مارلو۲ با قایق روی رودخانه به "قلب تاریکی"، سفر لئونارد بلوم در دل دوبلین در اولیس [اثر جیمز جویس ـ م.]، سقوط آلیس از سوراخ خرگوش به درون دنیای وارونهٔ سرزمین عجایب هر کدام استعارۂ مربوط به سفر را برای سامان بخشی به فرآیند جدیتر داستان به کار میگیرد
نوشته : جان تروبی / ترجمه : بابک حجازی / منبع :#هاویار : حامی یکدیگر